اسکندر و حکیم
چون اسکندر شهری بگشاد حکیم آن شهر را طلب کرد. او را در سایه درختی خفته یافت به او نزدیک شد و لگدی بر او زد، و او از جا بجست و در اسکندر نگریست. اسکندر گفت:برخیز ای حکیم که شهر تو را گرفتم. حکیم گفت:گرفتن شهر از پادشاهان عجیب نیست اما لگد زدن کار چار پایان است. اسکندر گفت:با تو بد کردیم تو را از ما چه خشنود کند؟ گفت:اشتباه نکردن بهتر است از خشنود کردن پس از آن.
اخلاق محتشمی،خواجه نصیرالدین توسی